دسته بندی : شهيد , ,
برچسب ها :
ترسم كه بيايي و من آنروز نباشم...
تپش قلبي بي قرار
و
سكوتي كه ميشكند
با صداي ضرباني بي قرار ...
انتظار شيرينترين
و
سخت ترين
ايام عاشقي است
حس خوف و رجا تمام جان را ميگيرد..
أينَ بقيـــــــــــــۀ الله
برگرد كه بر بهار ما ميخندند......
يك عده به انتظار ما ميخندند.......
تقديم به پيامبر عشق و رحمت:
دلگير نشو از سخن بدگوها....
از كوشش بي فايده ي ترسوها..
تو نوري و از نور كه تصويري نيست
خورشيد كجا و درك اين زالوها
لعنت به روزنامه فرانسوي
تقصير من است اينكه كم مي آيي
هرگاه شدم اسير غم مي آيي
اين جمعه و جمعه هاي ديگر حرف است
آدم بشوم سه شنبه هم مي آيي.....
گفتم: خواهرم حجابت..
گفت: دلم پاك است
گفتم: مگر ميشود پاكي هزاران نگاه را بدزدي و دلت پاك باشد
خواهرم حجابت؛ برادرم نگاهت
كوچه ها را به نامشان كرديم كه هرگاه
نشاني منزلمان را ميدهيم
بدانيم.....
از گذرگاه خون كدامين شهيد است كه
سالم به خانه ميرسيم
وحي شد بر مصطفي برخيز... إقرأ بِاسمِ رَبّك
اي حبيب من ز جا برخيز ... إقرأ باسمِ رَبّك
تيره شد رخسار گيتي، خيره شد ديو تباهي
چيره شد جهل عما، برخيز... إقرأ باسمِ رَبّك
گفت كه چي؟ هي جانباز جانباز؛
شهيد شهيد......!!!
اصلا به ما چه؟ ميخواستن نرن! كسي مجبورشون نكرده بود كه!
گفتم چرا اتفاقا مجبورشون ميكرد!
گفت : كي؟؟؟؟
گفتم: همون كه تو نداريش....
گفت: من ندارم؟ چيرو؟
گفتم: غيرت