زیر باران دوشنبه بعدازظهر
اتفاقی مقابلم رخ داد
وسط کوچه ناگهان دیدم
زن همسایه بر زمین افتاد
سیب ها روی خاک غلطیدند
چادرش در میان گرد و غبار
قبلا این صحنه را... نمیدانم
در من انگار میشود تکرار
آه سردی کشید حس کردم
کوچه آتش گرفت از این آه
و سراسیمه گریه در گریه
پسر کوچکش رسید از راه
گفت: آرام باش چیزی نیست
به گمانم فقط کمی کمرم
دست من را بگیر؛ گریه نکن
مرد که گریه نمیکند پسرم
چادرش را تکاند با سختی
یا علی گفت و از زمین پا شد
پیش چشمان بی تفاوت ما
ناله هایش فقط تماشا شد
صبح فردا به مادرم گفتم:
گوش کن این صدای روضه کیست؟
طرف کوچه رفتم و دیدم
در و دیوار خانه ای مشکی است
با خودم فکر میکنم حالا
کوچه ما چقدر تاریک است
گریه؛ مادر؛ دوشنبه؛ در کوچه
راستی فاطمیه نزدیک است
برچسب ها :